عصر ایذه: دست به قلم میبرم تا از ملتی بگویم که سالهاست باخوب و بدهایش قصه ها ساخته و دردها را بجان خریده و از دسترنج جانباخته هایش کشوری را بنا نهاد که با تمام تفاوتهایش یک تفاهم آن دارد و آن “ایران سپید” است.
پس ایران من سلام !
برای تو مینویسم، از آنچه که برتو گذشت، تا آنچه که به پیش آوردی
تاریخ زندگی ات را ورقی خواهم زد و از آنچه هایی که برتو گذشت، خواهم خواند
صدای قدم های مردمانی را میشنوم که سالها برخاک تو رژه رفتند و حتی برای سنگ ریزه های بیابانت هم، پیکارها کردند!
ایران به من بگو، در رگهای جوانانت چه ریخته ای که نسل تا نسل، از شمال تا جنوب، شرق و غرب تنها یک خون جریان دارد و آن “خون غیرت” است!
ایران به من بگو، بگو از کمان آرش،
بگو از قدرت کوچک جنگلی
بگو، بگو از برنوی شیر علی مردان بگو!
ایران من بگو، زبان بگشای و بگو، نواب را چرا کشتند؟!
ایران من بازگوی، از دستان خبیث اهریمنی بگو
از حیله های شیطانی بگو
از جنگ با جوانانت بگو
از خروش خمینی بگو
از یکصدا شدن بانگ الله اکبر بگو
از ریزش ستم شاهی بگو
فریاد کن و از انقلاب بگو
آه ایران بگو،بگو از خیانت همسایگانت بگو
از توطئه دشمنانت بگو
بگو از شهریاریها بگو احمدی روشنها ..بگو از ضجه های به عرش رسیده ارمیتا
آری ایرانم بگو از چرایی سپر شدن مجاهدانت
بگو ..بگوی ایرانم
بگو از برگ برگ تاریخت . . .
عجب قدمتی داری ایران!
چه خونها که نگین انگشتری خاکت شدند تا زمرد تاریخت سبز بماند و نام سپید ایران به پاکی بدرخشد
آری ایران دیدم و باور کردم تاریخت را
و تو نیز ببین و باور کن همرنگی ایرانی را
باورکن از رستم، باورکن از آرش، باورکن از خمینی، باورکن از بختیاری و باورکن از ایرانی
که باهمهی، همه رنگی هایش ،در کنار نام ایران، وقتی بخواهد
میتواند و باور دارد که درد بکشد، تکه تکه شود، جان دهد اما ایران، ایران بماند
نویسنده: پرموزه
دوست خوبم بسیار زیبا نوشتی