تاریخ : پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ 19 رمضان 1445 Thursday, 28 March , 2024
7

شهیدی که ۳۱ سال روزه بود

  • کد خبر : 41988
  • 03 آذر 1394 - 10:36
شهیدی که ۳۱ سال روزه بود

اعلام خبر شهادت «حاج حمید تقوی فر» در میادین مبارزه با ترویست های تکفیری شاید اولین خبر رسمی و بزرگ […]

اعلام خبر شهادت «حاج حمید تقوی فر» در میادین مبارزه با ترویست های تکفیری شاید اولین خبر رسمی و بزرگ از شهادت عزیزانمان بود. سراغ همسر و دختر این شهید برویم تا از این شهید بزرگوار بیشتر بدانیم.

درست در زمانی که شهرهای اروپایی تحت تاثیر اتفاقات تروریستی پاریس هستند و ترس از اقدامات تروریستی بعدی گروهک داعش تمام اروپا را در برگرفته است. کشورما در بطن منطقه جنگ زده خاورمیانه امنیتی را احساس می کند که شاید برای هر شهروندی آرزو باشد. حالا همه به خوبی می دانیم که این امنیت و آرامش را مدیون سرداران رشید اسلام و مدافعینی هستیم که خارج از مرزهای کشورمان مشغول جنگ با تروریست های تکفیری هستند تا ما در این روزها با آرامش کامل نفس عمیق بکشیم. سرداران و سربازانی که این روزها خبر شهادت مظلومانه شان را از لابه لای حاشیه های اخبار می خوانیم و به سوگ می نشینیم. شهید حاج حمید تقوی فر ملقب به «ژنرال موخاکستری» یکی از سرداران جبهه مبارزه با جنایتکاران تکفیری دی ماه سال گذشته در مناطق عملیاتی سامرا به شهادت رسید. به این بهانه چند صباحی را با «پروین مرادی» همسر و «هدی تقوی فر» دختر شهید تقوی هم کلام شدیم تا از ۳۱ سال زندگی کنار این سردار بپرسیم.

عروسی ما در نمایش یک تئاتر بود

شهید تقوی و همسرش خانم مرادی دخترخاله و پسرخاله بودند. برای همین حاج حمید وقتی به ۲۰ سالگی رسید با دخترخاله ۱۵ ساله عقد کردند وبا یک مراسم عروسی ساده و عجیب به خانه بخت رفتند: «حاج حمید یکی از شرط های ازدواجش این بود که عروسی نگیریم که پر تکلف باشد. من هم موافقت کردم. آن زمان فرمانده سپاه اهواز آقای شمخانی بود. در سپاه آنجا یک تئاتری طنزی نمایش دادند که مرحوم حسین پناهی و حاج صادق آهنگران از بازیگرانش بودند. بعد هم از مهمانان یک پذیرایی مختصری کردند و این مراسم تبدیل به مراسم ازدواج یا عروسی ما شد. بعد از ازدواج دو هفته ای در روستای پدری حاج حمید زندگی کردیم. اما فاصله اهواز تا روستا زیاد بود و به خاطر مشغله حاج حمید ما به خود شهر اهواز نقل مکان کردیم.

گفت بیا برویم سنت شکنی کنیم

خانم مرادی می گوید که حاج حمید مرد روشنفکری بود به طوری که وقتی علاقه همسرش به هنر را دید او را به تبلیغات سپاه معرفی کرد: «در آنجا من و حسین پناهی و تعدادی از هنرمندان باهم نمایشنامه می نوشتیم و می خواندیم. من با همین پوشش چادر و مقنعه هم تئاتر کار می کردم. تئاترها در شهرهای مختلف خوزستان اجرا می شود و یادم هست به خاطر تئاتری به نام « شب شکست» روزنامه ها با ما مصاحبه کردند.  آن موقع ها خیلی از مردم با این کارها موافق نبودند. اما حاج حمید فکر بازی داشت. خیلی به روز و اهل تکنولوژی بود. اگر هم کسی به فعالیت های من در تئاتر اعتراضی می کرد یا می گفت خوبیت ندارد. اصلا اعتنا نمی کرد. جالب است بدانید دو روز بعد از ازدواجمان به من گفت آماده شو می‌خواهیم به مسجد برویم. این موضوع برایم خیلی عجیب بود چون در آن روستا خانم ها اجازه نداشتند برای نماز خواندن به مسجد بروم. وقتی از ایشان موضوع را جویا شدم گفتند بیا برویم سنت شکنی کنیم. در مسجد هم حتی مرا به دوستانش معرفی کرد و گفت همسرم خیلی ذوق هنری دارد. ما باید برای برای خانم های روستا برنامه های فرهنگی هنری بگذاریم. همسرم هم می تواند در این کارها کمک کند.»

عقیده داشت دختر باید در اجتماع باشد

«هدی» یکی از چهار دختر شهید تقوی فر هم می گوید پدرش مدافع سرسخت درس خواندن دخترها و حضورشان در اجتماع بوده آنقدر که به دخترها توصیه می کرده که پزشکی بخوانند و حتی حاضر است فرش زیر پایشان را به خاطر تحصیل‌شان بفروشد: «خواهر بزرگترم در حال گرفتن دکترای الهیات است. دیگری که مامایی خوانده و یکی دیگر از خواهرها که ازدواج کرده است مدرک بین المللی آشپزی دارد. من هم به نویسندگی علاقه داشتم و پدرم کمک کرد کتابم را در سال ۹۱ چاپ کنم.» هدی می گوید پدرش شخصیت شوخ و مهربانی داشت و همیشه سعی می کرد حرف های تمام جریان های سیاسی را بشنود: «هر روز روزنامه می خرید و روزنامه تمام جریان های سیاسی را با دقت می خواند. آنقدر که من گاهی تعجب می کردم. با خودم می گفتم بابای من نظامی است. قاعدتا باید روزنامه های جناح راستی بخواند پس این روزنامه ها را برای چی خریده؟ خودش همیشه می گفت باید همه حرف ها را شنید بعد تصمیم گرفت. همیشه هم رای های انتخاباتی اش مخفی بود. اصلا هم کار نداشت توی خانه کی به چه کسی رای می دهد. هیچ وقت هم از کسی چیزی نمی پرسید. خصلتش این بود برای رای گیری هم صبح زود و اول وقت رای بدهد.»

حاج حمید ۳۱ سال روزه بود

نظامی بودن حاج حمید انگار هیچ تاثیری روی رفتارش در خانه نداشته است. همسر و دختر خانم مرادی کنار اشکی که لابه لای همه حرف هایشان می ریزند از شهید خاطرات شیرینی هم دارند که خنده شان می گیرند. خانم مرادی می گوید: « حاج حمید خیلی شوخ طبع بود. آنقدر که گاهی مرا کلافه می کرد. وقتی هم که این کلافگی را به او می گفتم بازهم با شوخی جوابم را می داد. خیلی هم به رنگ سبز علاقه داشت. از اول ازدواجمان هرچیزی می خواست برای من بخرد سبز می خرید. این آخری ها می گفتم سن و سالی از من گذشته است اما گوش نمی داد. تیره پوشیدن را دوست نداشت. ۱۰ روز محرم را مشکی می پوشید و بعد از آن در می آورد» حالا هدی ادامه می دهد: « اصلا از رنگ های تیره خوشش نمی آمد. هر زمان هم ما لباس یا روسری مشکی می خریدیم شاکی می شد و می گفت روشن بپوشید. هیچ وقت دوست نداشت زیاد خانه بمانیم. مدام تشویق می کرد که فعالیت های بیرون از خانه داشته باشیم و می گفت در اجتماع باشید. شب ها وقتی می خواست بخوابد با شوخی می گفت: « من می روم به ملکوت اعلا بپیوندم. نامه ای چیزی دارید بدید برسانم.» کلا پدرم خصلت های عجیبی داشت. از شهادت پدرش ۳۱ سال به جز روزهای حرام را روزه گرفته بود. روزهایی که روزه نبود بعد از خوردن ناهار معده اش اذیت می شد. طوری که می گفت مثل اینکه من باید همیشه روزه باشم.»

هیچ وقت فکر نمی کردیم شهید شود

خانم مرادی می گوید با اینکه همسرش نظامی بود و در همه میدان های جنگی حضورداشت هیچ وقت فکر نمی کرد که روزی شهید شود  و همیشه به برگشتنش اطمینان کامل داشته است: « با اینکه در سفر آخری که به تهران برگشته بود تیرخورده بود. هیچ وقت فکر نمی کردیم روزی این کوه پشت سرمان نباشد. یکبار معترض شدم و گفتم این زخمی شدن یک هشدار است بگذارید عراقی ها خودشان برای کشورشان بجنگند که حاج حمید خیلی ناراحت شد وگفت این جنگ کشور با کشور نیست و جنگ اسلام است. اگر ما نرویم بجنگیم فردا این جنگ به ایران می آید و ناموس خودمان به خطر می افتد.» حالا خانم مرادی شروع می کند از روزی که خبر شهادت را به او رساندند می گوید. خاطره تلخی که هدی را حسابی به گریه می اندازد: « خیلی از دوستانی که ما خیلی وقت بود خبرنداشتیم زنگ می زدند و احوال حاج حمید را می پرسیدند. برای بچه ها سوال شده بود این دوستان که خیلی وقت از آنها خبری نبود. برای چی تماس گرفتند. برای همین تعجب کردیم. ما شب قبل هم با حاج حمید تلفنی صحبت کرده بودیم. در این تماس هم خیلی گفتند و خندیدند و با تک تک بچه ها حرف زدند. وقتی دوستان حاج حمید فرداسش تماس گرفتند و حالش را می پرسیدند من به استناد شب قبل می گفتم خدا رو شکر خیلی خوب است. آنها هم وقتی دیدند من خبر ندارم. چیزی نمی گفتند و قطع کردند. بچه ها مشکوک شدند. تا اینکه یک پیامک از طرف یکی از همسران شهدای دفاع مقدس برای من آمد که شهادت سردار رشید اسلام حاج حمید تقوی را به خانواده تسلیت عرض می کنم. باور نکردم. به دوست حاج حمید سردار فروزنده تماس گرفتم که گفتند که بله ما شنیدیم که حاج حمید در عملیات از ناحیه پا مجروح شدند. تا اینکه یک نفر از بچه های حاج حمید گفت حاج خانم سردار با تعداد دیگری از بچه ها در حال آمدن به منزل شما هستند. از همین حرف من فهمیدم که بحث مجروحیت نیست و بحث شهادت است. وقتی این حرف را از آیفون خانه شنیدم دیگر نتوانستم تکان بخورم و فقط نشستم و گریه کردیم.»

شهادت حاج حمید تقوی فر یا شاید اولین خبررسمی از شهادت سرداران سپاه اسلام در مناطق درگیری با تروریست ها بود که توسط بسیاری از شبکه های ماهواره ای هم پوشش داده شد. حالا حاج حمید ۱۰ ماه است که شهید شده است. اما شب های زیادی به خواب خانواده اش می آید و یک جمله را تکرار می کند: « من زنده ام و هوایتان را دارم»

مجله مهر

لینک کوتاه : http://www.asreizeh.com/?p=41988

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.