تضارب،تزاحم،تعارض و ناهمگونی تفکرات و اندیشه ها در پهنه ی اقیانوسی علوم، گرچه گاهی فارغ از موج خیز بودن،سواحل دانایی و دانش را نیز به لرزه ای بنیان افکن می جنباند، اما هرچه هست و هرگونه امواجی را متلاطم کند و هر ساحلی را که درهم بکوبد بازهم از برای رونق بازار کساد و کم رونق اندیشه و فکر، میمون و خجسته خواهد بود! (چه این اندیشه در بین علوم تجربی یا انسانی باشد و چه تفکر و نگرشی درون دینی قلمداد گردد یا مبحثی برون دینی تلقی شود.)
آری؛ «اضربوا بعض الرّأی ببعض یتولّد الصواب وامخضوا الرّأی مخض السّقا ینتج سدید الآراء»[۱] ؛ نظرات گوناگون را در برابر هم قرار دهید تا آن چه صواب است به دست آید و اندیشه ها راهمانند به هم زدن مشک برای گرفتن کره به هم زنید تا آرای صحیح و استوارحاصل آید.
گاهی در این میان و میانه آن چه غالباً گوی سبقت و عداوت را مکارانه و ناشیانه به غارت می برد، «تهمت ها و برچسب های غیر اخلاقی و نا خردمندانه» است. لیکن مخاطب بصیر و بی تعصب دراین تلألوهای مکدر و گرد وغبار های منقص، گوهر مظلوم حقیقت را به فتانت و ذکاوت در می یابد و با تیز فهمی و تند چشمی می رباید!
با این همه، کم اخلاقی های متداول ، بد اخلاقی های مرسوم و بر چسب زدن های معمول، هنگامی زاده می شوند و به نازیبایی و کراهت نقاب از رخ می گشایند که یا فاقد گوهرحقیقت باشیم یا در برابر انکار آن راه به جایی نبریم و یا آن که عصبیت، خشونت، تعصب و غیرت، امان از کف جان مان گرفته باشد و نتوانیم حقایق را ارزانی و یا آن ها را میزبانی کنیم! آن گاه به رسن های عنکبوتی«تجهیل» و«تکفیر»معتصم و مسلّح می شویم. گرچه نقد ونقادی در خرمن علم و اندیشه (چه دینی و چه غیردینی) پروژه ای است مطلق و ناتمام ! و شاید اگر نگوییم تمام علم که البته هستی و جان اندیشه به نقدی مستمر محتاج است.
با این تمهید و مقدمه،تفکر تفکیکی یکی از تفکرات و اندیشه های درون مذهبی و درون دینی (درتشیّع،باسوابق مشابه در جهان اسلام)است. این نگرش در آغاز توسط آیت الله محمد مهدی غروی اصفهانی ( ۱۳۶۵-۱۳۰۳ ه ق ) در حوزه ی علمیه ی مشهد مقدس به عنوان «حوزه ی معارفی خراسان» به انگیزه ی پاسداری از مکتب اهل بیت (علیهم السلام)، حفاظت ازساحت مقدّس و منوّر قرآن کریم و سنت ائمه ی هدی مطرح گردید.
آیت الله محمد مهدی غروی اصفهانی، مشهوربه میرزا مهدی اصفهانی از فقهای معاصرشیعه ومؤسس مکتب معارفی خراسان بود که آثار ذیل درحیات معنوی ایشان مثبوت ومضبوط است؛ ابواب الهدی- غایه المنی- رسائل شناخت قرآن- مصباح الهدی- معارف قرآن- اصول وسیط- انوارالهدایه واعجازالقرآن- ابطال معارف الیونان – قضاو قدر و…
پس ازایشان،این تفکر و نگرش توسط شاگردان وی،آیات عظام ؛ وحید خراسانی،حسنعلی مروارید، (مؤلف کتاب تنبیهات حول مبدأ والمعاد)جواد آقاتهرانی،محمدباقرمیانجی ملکی،(مؤلف توحیدالامامیه)مجتبی قزوینی خراسانی، (مؤلف بیان الفرقان در پنج جلد)هادی مازندرانی،علی نمازی شاهرودی،علی سیستانی، هاشم قزوینی، محمدتقی شریعتی و… به انحاء و اشکال گوناگون تعقیب شد. تا این که به نحوه ی منسجم و جدیدتر درآثار استاد محمد رضا حکیمی (یکی ازشاگردان آیت الله مجتبی قزوینی که خود نیز یکی ازشاگردان آیت الله موسی زرآبادی قزوینی بود) متبلور و متجلی گردید.
استاد حکیمی در مقاله ی «عقل خود بنیاد دینی»[۲] از مکتب معارفی خراسان تحت عنوان تازه ای بنام مکتب تفکیک سخن گفت و اصول این مکتب را به شرح ذیل عنوان نمود؛
«۱- جدایی فلسفه،عرفان و دین ۲- برتری و اصالت شناخت دینی ۳- استناد شناخت دینی به قرآن و حدیث ۴- اتکا به ظاهر آیات و روایات۵- رد هرگونه تأویل ۶- پرهیز از فهم فلسفی یا عرفانی دین ۷- خودکفایی معرفت دینی
۸- تفکیک در تفسیر دین نسبت به فلسفه وعرفان،که جوهرمکتب تفکیک است۹- اتکای عقل به وحی
۱۰- در اختلاف میان دین و عقل،دین مقدم است.»
ــــ بررسی و نقد موردی اصول مذکور را به جهت پرهیز از اطاله و اطناب،به موعدی موسع مؤکول می کنیم.ـــــ
گرچه در آغاز و در نزد مؤسس این مکتب، تفکر فلسفی به کلی مطرود و مردود بود و پرداختن به فلسفه را گمراهی و ضلالت قلمداد می کردند و فیلسوفان را تکفیر می نمودند!« فلاسفه الاسلام هادمون للاسلام و…»
اما به مرور زمان و شاید به جهت برخی از علل و دلایل( ازجمله؛ فقدان گفتمان عقلانی مرسوم در این خط فکری و سایر نارسایی ها…) از طرف یکی از معاصرین این نگرش با تکیه بر مفهوم عقل خودبنیاد دینی( عقل دفائنی ،انواری و فطری) به قرائت جدید آن تحت عنوان مکتب تفکیک تأکید نمود. گرچه اصطلاح مکتب و تفکیک مناسب این نگرش نبوده و نیستند چراکه کلمه ی مکتب برای این تفکر ثقیل است و واژه ی تفکیک نیزبرای آن بلیغ نیست!
از جانب دیگر،این نگرش درون دینی ومذهبی ازآن جنبه که به نحوه ای مقدس،ناب و جهتی خالص بر مقتضای معارف اهل بیت،(علیهم السلام) قرآن کریم،سیره ی علوی ونبوی آن هم با عنایت به اندیشه های متکلمان بزرگ شیعی،فقیهان و محدثان سترگ،با خلوص نیت و طهارت انگیزه و در راستای حفظ این مبانی تلاش و کوشش دین دارانه بواسطه ی ایجاد بستری سهل و مناسب برای هدایت و سعادت مسلمانان به خصوص توده ی مردم ، انفکاک عرفان، فلسفه و دین، امنیت و سلامت فکری در معارف اهل بیت،برتری ذاتی معارف اسلامی برمعارف بشری، خطا ناپذیری در معارف دینی- معارف مجرب ارائه شده توسط پیشوایان معصوم،(علیهم السلام)- همه فهم بودن مبادی و مسائل دینی جهت مسلمانان، توجه به نقوص نسبی و مطلق عقول وعلوم بشری، وجود شک،تردید و حیرت زایی عقل انسانی خصوصاً برای عوام الناس، مساعی ممکن در جهت به تهتک نغلتیدن متفکران و فلاسفه ی اسلامی( نه مطلق تفکر و فلسفه) در تفسیردین،عنایت به پهلوزدن و اتکاعرفان و فلسفه ی اسلامی بر دین در راستای اصالت عرفان و فلسفه ی اسلامی،اولویت معرفت الهی بر انسانی،غیرقابل قیاس بودن پیشوایان دینی با استوانه های بزرگ عرفانی ، فلسفی و اندیشمندان بشری، وحیانی بودن دین و انسانی بودن معارف بشری و… به هیچ عنوان و شکلی مستحق اطلاق انحراف سیاسی و تجهیل نبوده ونیست اما اگرچه تفکر و نگرش تفکیکی،نگرشی مقدس و ناب بوده است اما در واقعیت و عمل به نارسایی و ناکارآمدی فرو می غلتد و چونان شهابی ثاقب به کدورتی کبیر مبتلا می شود!با این جود،نمی توان با برچسب های ناشایسته و نادرست مبتنی بر انحرافات سیاسی و مذهبی آن را از خانه ی فرهنگ،دین و ادب شیعی- اسلامی تبعید و تحریم نمود!
تفکر و نگرش تفکیکی،( که البته گاهی تفکیک در بین اصحاب تفکر معارف خراسان یا مکتب وحی،به عنوان تفکیک عرفان و فلسفه از دین به مفهوم ضاله بودن آن دو است! گهی به تعبیر تفکیک این سه از هم است ، بدان معنا که عرفان و فلسفه ضاله نیستند اما باید بعد از فقه و اعتقادات به آن ها پرداخته شود و دیگر آن که این دو- فلسفه وعرفان – انفکاک مصدری با دین دارند و شیوه ی آن ها مخالف شیوه ی معصومین و دین است اما چون فلسفه مساوق با مطلق عقل گرایی نیست ــــ بلکه گونه خاص از تعقل است ــــ و عرفان نیز مطلق خداشناسی نیست ــــ بلکه طریقه ای ویژه از خداشناسی است ـــــ پس می توان به دنبال این تفکیک و بر مبنای عقل خود بنیاد دینی- به تعبیر استادحکیمی- هم ازتعقل بهره مند شد وهم ازعرفان الهی سیراب گردید.
از جانب دیگر،شاید بازخوانی این گزارش تاریخی که گاهی در اندیشه های شخصیت های انقلابی و مذهبی انقلاب هم کتب و هم عباراتی مرتبط بااین نگرش وجود دارد، مفید و مثمر خواهد بود.
از جمله ی آن ها؛ کتاب «راه طی شده»[۳] که حکیم فرزانه شهید مرتضی مطهری می نویسد؛«مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده، معتقد است راه خداشناسی منحصراً همان راه حس و طبیعت است.» [۴] و عبارت،« فیلسوفان پفیوزان تاریخ اند.»[۵ ] که شکلی از نگرش فلسفه گریزی، بی مهری وشاید مخالفت با فلسفه را القاء می کنند ــــ گرچه هر مخالف فلسفه و عرفانی لزوماً تفکیکی نیست وهر موافق تفکیکی هم مخالف عرفان و فلسفه نخواهد بود.ــــ به هرتقدیر،تفکیکیان ،مراحل اندیشه های فلسفی در جهان اسلام را چهار مرحله می دانند ــــ چیستی و ماهیت فلسفه ی اسلامی،مجله اندیشه های فلسفی،شماره ی ۳،حسینی کوهساری،سید اسحاق ــــ که در مرحله چهارم مصدر ومنشأ فلسفه را خارج از جهان اسلام می دانند و معتقدند که خواستگاه فلسفه اسلامی دین اسلام نیست و فلسفه سنخیتی با اسلام و قرآن ندارد. از دیدگاه ایشان اسلام اصیل همان قرآن و سنت( بدون امتزاج عرفان و فلسفه)است و در اندیشه آنان تفکر و نگرش تفکیکی ـــ مکتب تفکیک ـــ عین اسلام است!
استاد محمد رضا حکیمی، واضع اصطلاح مکتب تفکیک و از متفکران این نگرش- که معتقد است؛ “فلسفه خواندن لازم است وبه فلسفه معتقد گشتن ناروا” می نویسد؛« واقعیت جریان تفکیک امری است مساوی با خود اسلام و ظهورآن یعنی قرآن و حدیث، کتاب و سنت،معارف قرآن و تعالیم اهل بیت…»[ ۶] آن چه در این مقالت آشکار است،این است که چنین ادعایی نه از فلسفه و عرفان پذیرفتنی است و نه از اهالی ارجمند ساکن در کوی تفکیک! و…مگر نه این است که ما از دین می توانیم فهم تفکیکی، فهم عرفانی و فهم فلسفی و… داشته باشیم اما با کدامین مجوزودلالت شرعی یا عقلی معرفت خود نسبت به دین را مساوی با آن بلکه خود دین، قرآن،حدیث و… می شماریم! ما می توانیم از معرفت های برتر، اکمل و ادقّ سخن بگوییم اما نمی توانیم معرفت دینی را برجای دین بنشانیم! این خلط ناخواسته گوهرمعصوم دین را زمینی و هستی زمینی ما را معصومانه و آسمانی می کند! مگرنه این است که معرفت ما به دین معرفت و شناختی حصولی است،پس چگونه محصول را عین تلقی حاصل و یا معلوم را مساوی قلمداد عالِم می پنداریم!حتی در علم حضوری هم معلوم در نزد عالم است نه عین تلقی عالم و مساوق با آن! فلذا این آموزه ی تفکیکی مستلزم تساوی وعینیت علم با معلوم است که نادرستی و سقم آن بداهت تام دارد. در این مجال البته ممکن است این اندیشه و شاید شبهه خودنمانی و رهزنی کند که اگرمعرفت ها عین معارف و علم ها عین معلوم ها و برداشت ها متساوی با داشته ها نیستند پس باب علم معلق وحتی معطل است و علوم واقع نما نخواهند بود،چراکه فهم ها و دانش ها نسبی می شوند و هیچ شناختِ مطابق واقعی نخواهیم داشته به عبارت دیگر، فی مابین اثبات و ثبوت پدیده هاپیوندی وثیق نیست و همواره شی فی نفسه با شی لنفسه ربطی رهگشا نخواهد داشت و…
درپاسخ گفته می شود؛وقتی بیان می گردد،که علم مساوی با معلوم یا عین معلوم نیست بدان معنا نخواهد بود که باب علم مسدود است و شناخت ها نسبی، شخصی و«صراط های مستقیم»مقبول و معقول است! بلکه بدان معناست که معرفت ما نسبت به واقع می تواند در مراحل؛ناقص،کامل،اکمل یا تمام و اتم یا دقیق و ادقّ قرار گیرد. بنابراین اجتهاد عالِم می تواند او را به شناختی کامل تر رهنمون کند و تا مدامی که این کوشش صواب،علم فی الحال راباعنایت به سایر علم ها و عالم های موجود در دسترس تأیید کند مورد عمل وتوجه واقع می شود در این جا نسبیت علم به معنای وجود صراط های مستقیم و صحت و درستی همه برداشت ها و فهم ها نیست بلکه بدان معناست که مسیر علم مسیری استدراجی و استکمالی است و در علم حالت کون و فساد متصور نیست، فلذا ما در مباحث علوم ودریافت های دینی همواره برداشت های برتر خواهیم داشت و این گونه نخواهد بود که به این آموزه ی سفسطی اندیشه بسپاریم که چون علم ما عین معلوم نیست پس هر کس،هر گونه که فهمید همان حقیقت است و همه نیز حق اند! و…پس تکرار این سخن مفید و مثمر است که ما اقسام فهم و علم داریم برخی از فهم ها نادرستند، بعضی ناقصند،برخی کامل و برخی نیزاکمل، ادقّ و اتمّ خواهند بود. انسان حقیقت جوهمواره به دنبال فهم استکمالی خواهدشتافت ــــ اما این که شاخصه های فهم استکمالی کدامند و چگونه می توان فهم نادرست،ناقص، کامل و اکمل را تشخیص داد،خود مبحثی دیگر است که مجال بسط آن نیست ـــــ
ازجنبه دیگر، یکی از رازهای گرانسنگ تعدد وتکثر تفاسیر قرآن مجید درزمان های مختلف توسط مفسران بزرگ جهان اسلام،همان کوشش در راستای دریافت تفسیر بهتر،بالاتر،عمیق تر،دقیق تر، اتمّ و ادقّ از سور و آیات کتاب خداوند حکیم است تامسلمانان را درعمل به قرآن بیش ازپیش دستگیری کرده ومعنویت آنان را ارتقاء دهند.
آری؛آن گونه که اشارت شد،گونه هایی مشابه از این نگرش و تفکر نزد برخی از متفکران مسلمان جاری بوده است از جمله ی آنان که می نویسد؛«اسلام خارج ازخانه وسرچشمه اش را هم می توان به دو دسته تقسیم کرد:۱- اسلام عرفانی (در مشرق)۲- اسلام فلسفی و منطقی وفکری (در مغرب) و…دراسلام آمیخته جریان سومی هم جز دو جریان بالا(فلسفه و عرفان) وجود داشت و آن،کوشش عده ای از متفکران اسلامی بود برای حفظ روحیه ی اصیل اسلامی و مبارزه با آمیختگی اسلام . این ها فقها و متکلمین (بیشترفقهاهستند) پس در اسلام آمیخته سه جریان به چشم می خورد؛
۱-اسلام فلسفی که نماینده هایش فلاسفه و حکما نظیر؛بوعلی و…هستند،یعنی اسلامی که با فلسفه ی یونان آمیخته شده است.
۲-اسلام عرفانی که نماینده هایش عرفا نظیر؛حلاج،جنید و…هستند،یعنی اسلامی که با فرهنگ عرفانی مشرق آمیخته است.
۳-اسلام اصیل و خالص که نمایندگانش فقها و متکلمین نظیر؛ابوحنیفه،شافعی و حضرت امام صادق(ع) هستند.یعنی اسلام اصیل که با هیچ فرهنگی نیامیخت وهمیشه فقها و متکلمین با تصوف و فلاسفه مبارزه می کردند.»[۷]
ادامه دارد…
بااحترام، هومان مرادی اشکفتی
_____________________________________________
۱- محقق خوانساری- شرح غررالحکم،ج ۱ ص ۲۶۶
۲- حکیمی محمدرضا- مقاله ی عقل خودبنیاد دینی- ویژه نامه کیهان فرهنگی سال ۷۱
۳- بازرگان مهدی- راه طی شده
۴- مطهری مرتضی- استاد مطهری و روشنفکران- ص۷۵
۵- شریعتی علی- سیمای محمد(ص) – م آ ۲۳صص ۲۷۲-۲۰۷
۶- حکیمی محمدرضا- مکتب تفکیک ص ۱۸۷
۷- شریعتی علی- معارف اسلامی- ص ۴۶-۴۴