شاید پروانه عاشق ترین دخترکی بود که به یاد و خاطره داشتم و خوب می شناختمش، همان که گردا گرد گرمای نور پرپرمی زد و آن قدر دور شمع عشق تاب و تاب می خورد تا این که بالش می سوخت و در کناره ای آرام و قرار می گرفت!
دیروز بود انگاری، پروانگان جان سوخته ای که صاعقه ی شعله سوخت نشان تا اوج آسمان ها زبانه کشید! آنانی که نه تنها، بال و پرشان میهمان آتش بود بلکه جان و جگرشان نیز جزغاله و طعمه حریق شد! همان هایی که بر پیشانی بودن شان نشانه های سرخ ایثار، فداکاری، نوع دوستی، عشق، ایمان و… را تا بلندای تاریخ فریاد خواهند کشید!
آن هایی که به پروانه (دخترک عاشق!) درس عاشقی دادنند و نشان دادنند که پروانه دخترکی عاشق نبود! و البته خود نیز پرندگانی شدند که برای همیشه پرواز را به خاطر سپردند و در این گیر و دار و معرکه بود که یکی از شانزده شهید شاهد برای همه در زیرآواره های غرّان و سوزان پلاسکو غزل عاشقی را نجوا و زمزمه می نمودکه؛
<< پروانه به شمع بوسه زدو با ل وپرش سوخت/ بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت
فـرق مـن و پـروانـه هـمیـن بـود بـه عالـم/ پروانـه پــرش سوخــت ولـی من جگـرم سوخــت>>
آری
آن شمع های مذاب شعله ی شعور، به مسئولین ما نیز پیامی دادنند که خدمت و خادم بودن نیز همه به سیاست و حرف نیست! بلکه دراصل به شهادت و عمل است!
روحشان شاد
هما بختیاری
انتهای پیام/*