شلمچه این روزها ملمو از عاشقانی است که در آغازین روزهای سال جدید، دل به این بیابان های بی آب و علف سپرده اند تا یاد و خاطر رزمندگان و شهیدانی را زنده کنند که اقتدار و آرامش امروز خودمان را مدیون جانفشانی و ایثار آنها هستیم. این روزها نجواهایی عاشقانه از سوی مادران، همسران، خواهران، برادران و همرزمان شهدا در یادآوری خاطرات شهدا به گوش می رسد که در هیچ جای دیگر اینچنین با سوز و گداز شنیده نمی شوند.
در بین تمام مناطق عملیاتی اما شلمچه چیز دیگری است. وقتی وارد شلمچه می شوید این احساس را دارید که خاک شلمچه به قدری مقدس است که حتی پا نهادن بر آن خاک را بر خود مباح نمی بینید. برای شناخت خود باید شلمچه را بشناسید پس هنگاهی که می خواهید به این مکان مقدس وارد شوید، با وضو و بدون کفش وارد شوید.
وقتی در شلمچه قدم می زنید حسی از غرور و دلتنگی به انسان دست می دهد. غرور از اینکه زمانی جوانانی از جنس خودمان برای وجب به وجب خاک این کشور مردانه ایستادند و از لشکر سرپا مسلح دشمن اندکی ترس به دل خویش راه ندادند و دلتنگی از پرکشیدن این جوانان پاک و مومن که نقلاب به وجود آنها خوش بود و کشورمان از نقش پاک آنها محروم می شد.
اما در این روزها حضور مادران شهدان از سراسر کشور حسن و حال عجیبی به شلمچه داده است. در گوشه گوشه این سرزمین عاشقانه، مادری خاک را بو می کند، مادری دست به دعاست، مادری ناله می کند، مادری عید را به فرزند شهیدش تبریک می گوید و مادری از چشم های زیبای فرزندش می گوید که هنوز با گذشت سال ها از شهادت فرزندش آن چشمهای زیبا دلش را آتش می زند.
وقتی به خودم جرات می دهم و ناله هایش را قطع می کنم تازه با چشمهای غم گرفته و پر اشکش مواجه می شوم و تا حدودی تردید در وجوم ریشه می دواند که چگونه با این مادر صحبت کنم با این حال عجیبش. اما باید شروع می کردم. وقتی فهیمد خبرنگارم؛ گفت علاقه ای به ذکر اسم فرزند شهیدش ندارد ولی درد دلش با من باز می شود. می گفت: فرزندش ۱۶ ساله بود که رفت جبهه و در همین شلمچه و عملیات کربلای ۴ شهید شد. تحمل فراقش را نداشت زیرا در بین فرزندانش این یکی را بیشتر از همه دوست می داشت.
این مادر شهید ادامه می دهد: چشمان زیبایی داشت که اوج معصومیت و مهربانیش را فریاد می زد. همین حالا هم وقتی یادش می کنم اولین چیزی که دلم را آتش می زد چشمان زیبایش بود که در همین خاک شلمچه برای همیشه بسته شدند و من از دیدنشان محروم شدم.
این مادر شهید می گوید: هیچ کس از دل مادران شهدا خبر ندارد که چه دردی در این مدت کشیده اند ولی هر چقدر فکر می کنم می بینم که فرزندم با آن معصومیت و پاکی و ایمانی که در وجودش بود، لیاقتی جز شهید شدن نداشت و همین موضوع در این سال های سخت دل من را تسکین می دهد.
دستکاری شناسنامه
همچون کوهی با عظمت نشسته بود و عکس دو شهیدش را در آغوش می فشرد. خانم عفت میردامادی مادر شهیدان «سیدحسن و سیدحسین موسوی زاده» اهل خمینی شهر اصفهان دقایقی از دو فرزند شهیدش می گوید: فرزند کوچکم با دستکاری شناسنامه اش درسن ۱۶ سالگی به جبهه رفت و چهار سال بعد شهید شد اما سید حسن ۲۱ سال داشت و تازه داماد بود که در جزیره مجنون شهید شد.
این مادر شهید عنوان می کند: سیدحسن ۱۳ سال و سیدحسین هشت سال روی خاک های گرم جنوب خوابیده بودند و سیدحسین را از قرآنی که سالم در جیب او پیدا شد شناسایی کردند.
این مادر شهید می گوید: یادم می آید آخرین باری که سیدحسین عازم جبهه بود وقتی از درب منزل خارج شد بعد از چند لحظه مجددا برگشت و لحظاتی مکث کرد، گفتم چرا برگشتی؟ گفت: که همسایه در حال رد شدن بود و آن لحظه مرا می دید و کاری که انسان برای خدا انجام می دهد به دیگران نشان نمی دهد.
وی تصریح می کند: روز عقد سیدحسن هرچه اصرار کردیم لباس نو بخرد قبول نکرد و همان لباس تنش را اتو کرد و سر سفره عقد نشست، منش ساده زیستی او را خوب به یاد دارم. یادم هست که در وصیت نامه اش اهمیت نماز و پیروی از امام و حفظ حجاب، امر به معروف و نهی از منکر را سفارش کرده بود، فرزند کوچکم سیدحسین هم در خواندن نهج البلاغه بسیار تاکید داشت.
عفت میردامادی می افزاید: فرزند بزرگم تازه داماد بود که شهید شد. خبری از او نداشتیم و چون احتمال اسارتش هم وجود داشت خیلی نگران بودم و یک شب در عالم رویا حضرت امام (ره) را دیدم که به منزل ما آمد و به من گفت صبور باشید همه چیز درست می شود و همان شد که بعد از ۱۳ سال جنازه اش پیدا شد.
قسمت نشد من را به زیارت ببرد
مادر شهید اسماعیل ضمیرایی نیز با حضور در خوزستان هر ساله به یاد فرزندش روزهای نخست سال جدید را آغاز می کند. او زیارتی یاد می کند که قرار بود به همراه فرزندش به مشهد مشرف شوند ولی قسمت نشد.
وی در خصوص فرزندش می گوید: شهید اسماعیل ضمیرایی از شهدای طلبه استان گیلان است که در عملیات کربلا به شهادت رسید و اکنون نیز حدود ۳۰ سال از شهادتش می گذرد.
مادر شهید ضمیرایی بیان می کند: اسماعیل قبل از شهادتش به من گفته بود که تو را به زیارت امام رضا (ع) می برم اما قسمت نشد، هم اکنون مشهد من شلمچه و دیگر مناطق عملیاتی شده است.
وی با اشاره به زمان شهادت فرزندش عنوان کرد: وقتی اسماعیل به شهادت رسید شش ماه بیشتر از دامادیش نگذشته بود و فرزندش نیز شش ماه بعد از شهادتش به دنیا آمد و پدر را اصلا ندید.
مادر شهید علی هاشمی که همنام یکی از مطرح ترین سردار شهید جنگ است نیز در خصوص فرزندیش می گوید: از این که به زیارت شهدای عزیز آمدهام حس خیلی خوبی دارم و خوشحالم.
آمنه نجفی درباره حس و حال خود از زیارت شهدا عنوان می کند: وقتی شهدای دیگر را میبینم آنها مثل فرزند خودم هستند و فرقی با علی ندارند. همه آنها پسر من هستند.
وی در خصوص آرزویش در این سال جدید هم می گوید: برخی مادران شهدا هستند که هنوز اطلاعی دقیقی از شهادت فرزندانشان ندارد و به عبارتی آنها گمنام هستند. امیدوارم که این شهدای گمنام شناسایی شوند و اگر پدر و مادرشان زنده هستند به آغوش آنها بازگردند زیرا انتظار خیلی سخت است.