در همان شهر اصفهان با گروه المهدی آشنا شد ، دل از دنیا شسته و از منزل پدری یک بلوز ، یک چراغ غذاپزی و مقداری لباس بر می دارد و با چند تن از دوستانش در یک اتاق اجاره ای ماهها به فعالیت می پردازند . بعد از مدتی در سال ۱۳۵۲ آنها را لو می دهند و دوستانش فرار می کنند اما او فرار نمی کند و دستگیر می شود . چندین ماه را در زندان های اصفهان در زیر شکنجه های روحی و جسمی طاقت می آورد و هیچ نمی گوید . سال ۱۳۵۳ آزاد می شود و دوباره با گروه قبلی آشنا می شود و فعالیت را از سر می گیرد . در سال ۱۳۵۴ مجدداً دستگیر می شود و مدت یک سال در زندان ساواک بود .
مینی بوسی در راه اهواز- ایذه توقف کرده بود یک نفر از سر کنجکاوی درون ماشین را که شیشه های تیره ای داشت نگاه کرد جوانی را با دست و پای بسته دید که در ماشین انداخته بودند خوب که نگاه می کند او را می شناسد آری او اسماعیل لجم اورک بود که ساواک اصفهان دستگیرش کرده بود و بعد به ایذه فرستاده بودند . آن شخص به خانواده ی شهید که از دستگیری فرزندشان بی خبر بودند خبر می دهد و آن ها پس از پرس جوهایی متوجه می شوند که اسماعیل را ساواک به خاطر مبارزه علیه شاه گرفته است.
بعدها اسماعیل تعریف می کرد که مرا در یک سلول یک متری که حتی نمی شد پاهایم را بکشم زندانی کرده بودند و نصف شب می آمدند و مرا خیس می کردند و سیگارشان را روی بدنم خاموش می کردند . در مدتی که در ایذه بود حالت تبعیدی داشت باید هر روز به شهربانی می رفت و امضا می کرد ممنوع الخروج و ممنوع الاستخدام بود .۳ ماه در ایذه و ۳ ماه نیز در آبادان بازداشت بود .
بعد از آزادی خاموش نشد ، در خود بود ولی هرگز ساکت نبود . به شهر ایذه آمد و کارگاه جوشکاری دایر کرد با دوستانش تصمیم به ساختن مسجد جامع نمودند که بیشتر کارهای ساختن مسجد از جمله کارهای مربوط به حرفه ی جوشکاری را او بر عهده داشت او در انجام کارش بسیار دقت می کرد شهید لجم اورک درجوشکاری به مانند استادی بود که سالها مشغول به انجام این حرفه بود و گنبد مسجدجامع ایذه را نیز خودش به شکل قدس اولین قبله گاه مسلمانان به طرز ماهرانه ای اسکلت بندی کرد .
سال ۱۳۵۶ به سربازی رفت، اما آنجا هم دائما تحت نظر بود . به توصیه ی یکی از دوستان افسرش به هوابرد می رود که دوره های مختلف چتر بازی را طی کند و در سال ۱۳۵۷ نیز موفق به اخذ گواهینامه ی آموزش چتر بازی می شود و با اوج گیری انقلاب ، به فرمان امام فرار می کند و نحوه ی ساخت بمب های دستی را به دوستانش آموزش می دهد و مبارزاتش را ادامه داد تا انقلاب پیروز شد . اسماعیل با راشد یزدی روحانی که به ایذه تبعید شده بود فعالیت می کرد . سال ۵۶ که اولین کودتای نظامی در افغانستان اتفاق افتاد می خواست به آنجا برود که نشد سال ۵۷ کارهایش را کرده بود که به لبنان برود اما باز هم نشد . با شروع جنگ درست بعد از آزادسازی بوستان به جبهه رفت به صف جهادگران می پیوندد و با این که مسئول گروه ۱۸ تولیدی صنایع آهن بود ، خیلی کم در کارگاه بود ، همیشه در جبهه بود و در اکثر عملیات ها حضور داشت . تمامی جسم و روحش در خدمت جنگ ، در آرزوی کربلا و در عشق رسیدن به معبود بود و بس . جنگجوئی شجاع ، مدیر ، باحوصله ، مخلص و … بود ، همیشه به دوستانش می گفت من مناره های کربلا را می بینم ، شما چرا نمی بینید؟!، کاملاً معلوم هستند .
می گفت که رزم ها باید بر اساس نظام جنگی اسلام همان نظام صدر اسلام باشد و قوانین آن را هم باید از نهج البلاغه بگیریم . در کارگاه تولیدی ۱۸ که بود بارها می گفت نمی دانم چه کنم می خواهم آهن آلات را ول کنم و آزاد شوم و فقط به او بیندیشم ولی از طرفی شیطان وسوسه ی ماندنم می کند، و با این که کارگاه به وضع خوبی رسیده بود تصمیم می گیرد استعفا بدهد و کاملاً در اختیار سپاه قرار گیرد .
تا اینکه در عملیات خیبر در جزیره مجنون همان طور که در خواب دیده بود تیری به سرش اصابت کرد و به آرزویش رسید و پیکر مطهرش مفقود شد تا گمنام بماند و یاد بودی از این بزرگوار در گلزار شهدای قبرستان روضه الزهرای شهرستان ایذه ساختند تا در یاد ها بماند .
می سوخت که از تبار تبداران بود می ساخت که از زمره ی معماران بود
در بیشه ی آسمان شب می غرید چون رعد که از صحابه ی باران بود
قسمتی از وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
این لحظه که این مطالب را می نویسم به فاصله کمی پایین تر تعدادی از رزمندگان را می بینم که کفش می پوشند گویا همه خود را برای زیارت خدا مهیا می کنند برای بعضی از برادران تعریف کردم خواب شهادت را گویا انسان پرواز می کند شهادت دوری و خستگی ندارد ، چه گوارا می باشد ، به مشتاقانش مبارک.
در اصل باید گفت هر که شهید شد آنکه راهش را ادامه می دهد وصیت نامه و نصیحت نامه اوست قبلا هر وقت در عملیاتی شرکت می کردم باز به همین صورت نوشته ای به جا می گذاشتم ولی بعد از عملیات گویا وقت رفتن نرسیده بود و نبود و لذا نوشته ها پاره یا کنار گذاشته می شد اما امروز گویا فرق دارد .
گردآوری: کانون شهدا سپیدای چوقا
انتهای پیام/*
عالی بودواقعا دستتون دردنکنه,اشنایی کاملا متفاوتی بود,لازمه که اینجوری شهداروبشناسیم
سلام خیلی ممنون تشکر از زندگینامه شهدا. بنده از بسیجیان مسجد امام حسن عسکری هستم و با بسیجیان میخواهیم راه این شهید را ادامه دهیم
این رو هم بگم که انجمن فرهنگی هنری شهید بهروز محمدی کتاب خاطرات داستانی شهید لجم اورک با نام “اسماعیل
انجمن فرهنگی هنری شهید بهروز محمدی کتاب خاطرات داستانی شهید لجم اورک با نام “اسماعیل زنده است” را چاپ کرده.دوستانی که ایذه هستن. این کتاب تو مسجد جامع توزیع میشه.