تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ 20 رمضان 1445 Friday, 29 March , 2024
4
اندرحکایت بیمارستان ایذه

یک مشت کاغذِ رنگی برای نیم کیلو آب نمک

  • کد خبر : 48746
  • 19 مرداد 1395 - 14:44
یک مشت کاغذِ رنگی برای نیم کیلو آب نمک

رنگش مثل گچ سفید بود و بریده‌بریده نفس می‌کشید، با کمک همراهش به‌زحمت خود را از راهرو بیمارستان عبور می‌داد.

رنگش مثل گچ سفید بود و بریده‌بریده نفس می‌کشید، با کمک همراهش به‌زحمت خود را از راهرو بیمارستان عبور می‌داد.

تمام پول‌های چند بار تاخورده‌ای که با بی‌نظمی درون مشتش جا گرفته بودند را به همراهش داد تا برایش نوبت بگیرد.

همراهش همزمان که با اضطراب از او می‌پرسید دفترچه‌ات که مهلت دارد!؟

چنددقیقه‌ای طولانی را در صف پذیرش منتظر نوبت ماند تا فقط دقیقه‌ای کوتاه را لابه‌لای آن‌همه بیمار به‌صف شده پشت در اتاق تنها پزشک اورژانس که از فرط خستگی پذیرش بیش‌ازحد بیمار خودش را به‌سختی روی صندلی جا می‌داد، معاینه‌ای سرپایی شود و نسخه‌ای کلیشه‌ای برای آن‌همه دردش بپیچد.

نگاه پراضطرابی که نفس‌هایش را بریده‌تر می‌کرد کیسه داروی دست همراهش را از داروخانه دنبال می‌کرد و باز سؤال همیشگی‌اش که چقدر شد؟

و باز سکوت همراهش …

همراهش نگاهی به پول‌های تاخورده رنگارنگ کف دستش انداخت و راهی صندوق شد، برای پرداخت هزینه تزریقات، بعد از هر بار مراجعه همراهش به اتاق‌های پذیرش، صندوق، داروخانه و … می‌شد اضطراب همراه با استیصال را در نگاهش خواند.

 

57

وقتی روی تخت اورژانس نگاهش رد قطره‌های پایانی سرم را دنبال می‌کرد نگاهی به بیمار تخت کناری‌اش، خانم بارداری که ازساعت۱بعد از ظهر تا آن موقع شب، منتظر پزشک جراح بود تا درد سینه‌اش را تشخیص دهد انداخت، آرام زیر لب باهمان حال استیصال گفت: یک مشت کاغذِ رنگی تنها برای نیم‌کیلو آب نمک ….

درحالی‌که بیمارستان را با کمک همراهش ترک می‌کرد نگاهی به کف دستش که حالا تنها چند سکه برایش مانده بود انداخت و دوباره آن جمله را تکرار کرد: یک مشت کاغذِ رنگی برای نیم کیلو آب‌نمک، تمام درد من از این نفس‌های بریده همان کاغذهای رنگی بود و تمام درمانم نیم کیلو آب‌نمک!

جمله‌اش مثل یک سرمشق بود، تا خود خانه با خود تکرارش می‌کردم و به‌محض رسیدن یک تنگ بزرگ آب‌نمک درست کردم و در دسترس قراردادم تا از فردای آن روز در برابر ناملایماتی چون قبض آب و برق و هزینه مدرسه و پوشاک بچه‌ها و هر آنچه که زورم به آن نمی‌رسد حتی در برابر تغییر قیمت‌های ماست‌بندی سر کوچه هم یک لیوان از آن معجون استثنایی که تجویز غالب پزشکان و بیمارستان‌های ایران است بخورم تا مبادا روزی مجبور شوم مشتم را در درمانگاه‌ها بازکنم!

 

به قلم: #میم_میم

 

انتهای پیام/*

لینک کوتاه : http://www.asreizeh.com/?p=48746

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.